کد مطلب:316679 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159

زنده کردن پنج اسب سربریده
در زمان امام حسین علیه السلام طبیبی زندگی می كرد كه به خلافت معاویه و یزید (لعنةالله علیهما) اعتقاد داشت و آن ها را خلیفه ی خود می دانست، روزی یكی از شیعیان به آن طبیب گفت: یزید (لعنت الله علیه) مانند جدش معاویه و ابوسفیان شخص فاجر و ظالمی است و امام زمان و خلیفه واقعی، امام حسین علیه السلام است كه دارای تمام صفات خوب و آراسته است و یكی از صفات ایشان این است كه مال و اموال آن حضرت، وقف نیازمندان و بیوه زنان است؛ ولی در یزید ملعون این صفات وجود ندارد.



[ صفحه 76]



این سخنان مرد شیعه مورد قبول آن طبیب واقع نشد؛ ولی در دل خود گفت: من سخن این شخص را امتحان می كنم، اگر درست گفته باشد من نیز شیعه امام حسین علیه السلام خواهم شد. در همسایگی طبیب، زن بیوه ای زندگی می كرد كه پسر یتیمی داشت. روزی آن زن به علت بیماری سختی در بستر افتاده بود و پسر خود را نزد طبیب فرستاد و برای علاج بیماری اش از طبیب درخواست كمك كرد. پسر گفت: من جگر اسب را از كجا تهیه كنم؟

طبیب برای امتحان كردن امام حسین علیه السلام گفت: نزد امام حسین علیه السلام برو و از او كمك بخواه. امام حسین علیه السلام نیز دستور دادند كه یكی از اسب ها را بكشند و جگرش را به آن یتیم بدهند. آن ها نیز به دستور آقا امام حسین علیه السلام عمل كردند و جگر اسب را به یتیم دادند و او آن را نزد طبیب برد. طبیب گفت: جگر اسب این رنگی، خوب نیست بلكه فلان رنگ خوب است. پسر یتیم برای بار دوم خدمت آقا امام حسین علیه السلام رسید و مطلب طبیب را بیان كرد. حضرت فرمودند: اسب دیگری را سر ببرید و جگر آن را به پسر یتیم بدهید. سپس یتیم، آن جگر را گرفت و نزد طبیب برد. طبیب گفت این جگر نیز خوب نیست باید رنگ اسب فلان رنگ باشد.

پس یتیم برای بار سوم خدمت آقا امام حسین علیه السلام رسید و مطلب طبیب را بیان كرد. حضرت فرمود: اسب دیگری را سر ببرید و جگر



[ صفحه 77]



آن را به پسر یتیم بدهید. یتیم آن را گرفت و نزد طبیب برد. طبیب گفت: این جگر هم خوب نیست باید رنگ اسب فلان رنگ باشد تا آن كه یتیم پنج مرتبه خدمت امام حسین علیه السلام رسید و در هر مرتبه، امام حسین علیه السلام اسبی را می كشت و جگرش را به آن یتیم می داد. آن طبیب وقتی كرامت اخلاقی حضرت امام حسین علیه السلام را دید، برخاست و به خانه ی آن حضرت رفت و به خدمتكاران ایشان التماس كرد كه او را به طویله ببرند.

خدمتكاران، آن طبیب را به طویله بردند. طبیب در آن جا مشاهده كرد كه پنج اسب، سر بریده شده است. پرسید: چرا این اسب ها را سربریده اند؟

آن خدمتكار گفت: به خاطر یك یتیم؛ زیرا طبیب دستور داده بود كه مادر او به وسیله ی جگر اسب معالجه می شود.

طبیب با دیدن این جریان كنار خانه ی امام حسین علیه السلام نشست تا آن حضرت از منزل بیرون آمد. طبیب از جا برخاست و دست و پای ایشان را بوسید و از آن حضرت عذر خواهی و اظهار ارادت كرد. سپس اصل قضیه را برای حضرت بیان كرد.

حضرت فرمود: این ها كه چیزی نیست، بیا چیزی را به تو نشان بدهم كه بالاتر از این فضیلت باشد.

سپس امام حسین علیه السلام دست به آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا! من برای رضای تو و دوستان تو این اسب ها را كشتم و تو قادر و توانا



[ صفحه 78]



هستی كه این اسب ها را زنده كنی. اگر خانواده ی ما نزد تو قرب و منزلتی دارند به خاطر جدم مصطفی صلی الله علیه و آله، پدرم علی مرتضی علیه السلام، مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام و برادرم حسن مجتبی علیه السلام، این اسب ها را زنده كن. هنوز دعای حضرت تمام نشده بود كه هر پنج اسبی كه سر بریده شده بودند زنده شدند و از زمین برخاستند. [1] .


[1] تحفةالمجالس، ص 188، به نقل از عجايب معجزات.